بعد ظهر بود داشتم از مدرسه می اومدم
بعد ظهر بود داشتم از مدرسه می اومدم
تو راه یکی از دوستامو دیدم
همونی که همیشه به چادرم میخندید مسخرم میکرد
همونی که منو از چند تا دوستامو به خاطر افکار به اصطلاح خودش مالیخولیایی مسخره میکرد
دست تو دست یه پسر خوش خرم هر هر میخندید تا منو دید یه پوزخند زد و روشو برگردوند
یکم ته دلم گرفت
اما برای چند ثانیه
چند هفته بعد تو مدرسه
داشت گریه میکرد منم دلم براش سوخت رفتم جلو بهش گفتم ابجی چرا گریه میکنی
خیلی حالش بد بود اما چیزی نمیگفت
هیچ کدوم از بچه ها نفهمیدن چشه
خیلی تو خودش بود
نه درس میخوند
نه باکسی حرف میزد
گذشت
..............................................................................
بعد 3سال از مدرسه ها دوباره در خیابان میدیدمش
به ماشینی تکیه داده بود ویک تکه پارچه وسط سرش
ارایشش از چند صد متری مشخص بود
------------------ وضع اش افتضاح تر شده بود
چهره اش پیر تر
دیگر نشاطی در چهرش دیده نمیشد
احساس کردم دیگر او را نمیشناسم
------------------------------------------------------
!!! من دست در دست فرزند کوچکم زهرا بودم
او را نمیدانم
من کنار همسر فرزندم شاد بودم اورا نمیدانم
--------------------------------------
شاید بعد این سالها نوبت من بودن پوزخند بزنم
به بی عقلی خواهری که همیشه مرا تحقیر کرد
اره نوبت من بود بگوییم
حجاب ازادی است حجاب سالم زیستن وسالم ماندن است
حجاب خوشبخت شدن است
بی حجابی بازیچه شدن دست هوس بازان
شهوت رانان است
عاقبت بی حجابی مساوی با...................... اوارگی محبت توجه در خیابان ها
سرانجام زندگی شوم
یا مهدی
تعداد بازديد : 222
تاریخ انتشار: چهار شنبه 10 تير 1394 ساعت: 18:52
برچسب ها : حجاب,